تو با یارت منم با یادت
يه دختر و پسر که روزي همديگر را با تمام وجود دوست داشتن، بعد از پايان
نظرات شما عزیزان:
ملاقاتشون با هم سوار يه ماشين شدند و آروم کنار هم نشستن ...
دخترميخواست چيزي را به پسر بگه ، ولي روش نميشد ..! پسر هم کاغذي را
آماده کرده بود که چيزي را که نميتوانست به دختر بگويد در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتي ديد داره به مقصد نزديک ميشه ، کاغذ را به دختر داد.. دختر هم از اين
فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شايد پس ا
ز پايان حرفش پسر از ماشين پياده بشه و ديگه اون را نبينه .. دختر قبل از اين که
نامه ي پسر را بخواند ، به اون گفت : ديگه از اون خسته شده ، ديگه مثل گذشته
عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پيدا شده که بهتر از اونه ..! پسر
در حالي که بغض تو گلوش بود و اشک توي چشماش جمع شده بود ، با ناراحتي از
ماشين پياده شد............ در همين حال ماشيني به پسر زد و پسر درجا مــُـرد ..
دختر که با تمام وجود در حال گريه بود ، ياد کاغذي افتاد که پسر بهش داده بود!
وقتي کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود:
" اگــه يــه روز تــرکــم کـنــي ميــميــرم "
پاسخ:حیف
وری نایس
خیلی خوشم اومد
به من هم سربزن گلم
اگه باتبادل لینک موافق بودی خبرم کن
پاسخ مرسی عزیزم من لینکت کردم
_______♥╗╔
╗╔╦╦╦═♫║║
╣╔║║║║╣╚♫
╝═╩♫╩═╩═╚
Love….….……Ξ♥´*•.¸¸.•*♥
love....................Ξ♥´*•.¸¸.•*♥
love........................Ξ♥´*•.¸¸.•*♥
love............................Ξ♥´*•.¸¸.•*♥
love................................Ξ♥´*•.¸¸.• *♥
love…….…………………………..Ξ♥´*•.
حیف من که تو وبلاگت نظر گذاشتم
عالی بود عزیزم